آدمک قصه های شب در دفتر روزهای دود گرفته

ادمک قصه های شب   در دفتر روزهای دود گرفته ...سطری  از چهره های پر از نقاب آدم های این حوالی بنویس که گاه صورتک هایی پر از خنده می شود به روی در میان شب های پر از تردید ..وگاه به مانند گرگ هایی که نقابی از مهربانی دارند .... نقابی از بودن هایی که نبودن هایشان شیرین ترین قصه هاست ....همان ها که تصویری از لبخندهای بی تکرار دارند ... امـــا ....اما آدم هایی می شوند که کمی آنطرف تر چهره هایشان قلب هایشان را فریاد میزند ...بنویس خسته ام از رنگارنگیه صورتک هایی  که کنار  تنهایی هایم می نشینند ...از اول شب تا لحظه ای که ماه کنار خورشید به آرامش می رسد بنویس که در انبوه این نقاب های زشت و زیبا ناپدید شده ام میان این همه دورویی میان این همه تردید  ..یعننی می شود این نقاب را دور انداخت
دیدگاه ها (۲)

به حرف سهراب چشمانم راشستم...

عشق شاید همین باشدد

تو عمیق ترین زخم من هستی و عزیزترینشان

همیشه دعا کنیدددد

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

اوه خدای‌من!احساس میکنم گم شده‌ام . نمی‌دانم کجام و قراره چی...

.فصل درو تمام شد و بااینکه تابستان هنوز پابرجا بود،چهره‌اش ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط